بهار سه سال قبل، نزدیکیهای بازار فردوسی(کسرا)، مرد جوانی را دیدم که دو بسته بسیار کوچک نایلونی در دست داشت و من بهراحتی توانستم محتویاتشان را بشمارم، چهار عدد گوجهسبز و پنج عدد چغالهبادام! فورا داستانی در ذهنم ساختم که لابد همسرش باردار است و این مرد مجبور شده میوه بخرد، اما بیش از این […]