پروفسور سیدحسن امین درگذشت استاد بزرگ ادب پارسی و تازی و اسلام شناس باورمند، دکتر احمد مهدویدامغانی در دیار غربت را باید به سوگ نشست و به اهل ادب و ایمان تسلیت گفت.
وی دانشمندی برجسته و ادیبی بزرگ و عربیدانی کممانند بود. سالها در کسوت استاد دانشگاه تهران به تربیت دانشجویان دکتری اهتمام داشت و بعداز مهاجرت به ایالات متحده، در دانشگاه هاروارد افاضه میفرمود. مقالات بسیار در مجلات فارسی چاپ خارج از ایران مینوشت و یک چند هم مجله ادبی گلستان را مدیریت میفرمود. اگر چه افادات علمی و ادبیاش اجتهادی بود اما پرخوانندهترین نوشتههایش خاطرات دور و درازش از رجال عصر پهلوی بود.
احتجاجات قلمی و ادبی من با او از مجله ایرانشناسی به مدیریت دکتر جلال متینی شروع شد و به فصلنامهره آورد به مدیریت حسن شهباز کشیده شد. با هم مکاتبات مفصل داشتیم که عین نامههای دستنویس او را به عنوان یادگارهای ارزنده و سند افتخار نگهداری کردهام.
بعدها که من به ایران آمدم و مجله حافظ را منتشر میکردم، از او چندین مقاله را که خود از آمریکا به من به ایران میفرستاد، منتشر کردم.
احمد مهدویدامغانی و برادرش دکتر محمود مهدویدامغانی، پسران آیتالله شیخ محمدکاظم دامغانی از علما و مدرسان حوزه علمیه مشهد و از خویشاوندان دکتر مهدی محقق بودند.
او تحصیلات منظم حوزوی داشت، در تهران از طلاب مدرسه سپهسالار قدیم بود که در آن عهد فیلسوف آقامیرزا مهدیآشتیانی قاضی دیوانعالی کشور مدرس آن مدرسه بود و در نسل بعد، پدر من سید علینقی امین و آقا مهدی حایرییزدی در آنجا تدریس میکردند.
مهدوی دامغانی، در. تهران سردفتر اسناد رسمی و سرانجام رئیس کانون سردفتران شد. همین سمت و به ویژه تنظیم اسناد رسمی برای بعضی از مغضوبان و مبغوضان سیاسی و دینی، پس از انقلاب ۱۳۵۷ اسباب زحمت او شد و در آن غوغای عام، او نیز مدتی به زندان اوین افتاد و پس از رهایی از زندان، اول به اسپانیا و بعد به آمریکا رفت و در پنسلوانیا ساکن شد و سرانجام در دانشگاه معتبر هاوارد به تدریس پرداخت.
استاد مهدویدامغانی به رغم اقامت ممتد در امریکا، اعتقادات مذهبیاش را دست نخورده حفظ کرد. صد البته که به دین اسلام و مذهب تشیع «اعتقاد» داشت، اما «عقده» نداشت؛ بر اصول دین و فروع مذهب و انجام واجبات و مستحبات، ثابت و استوار مانده بود، ولی نسبت به کسانی که در قبول این اعتقادات یا انجام این مناسک با او همراه نبودند، دشمنی و کینه در دل و زبان نشان نمیداد. حب اهلبیت و به اختصاص امام علی، امام حسین و حضرت رضا در سینه بیکردهاش موج میزد.
دوستی در حق او نوشته است:
“مهدوی دامغانی تلفیق و تلائمی بود از عشق سوزان به اهلبیت(ع) و مهری ژرف به ایران و فرهنگ ایران. او هر که را دوستدار اهلبیت(ع) و خادم ایران میدانست – بدون توجه به مرام و مسلک سیاسیاش- حرمت میگذاشت و دوست داشت. معیار مهدویدامغانی این بود ولاغیر. نقطهٔ کانونی شخصیت او حبّ اهلبیت(ع) و عشق به ایران بود؛ «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم».بر این منهج فاش میگفت و از گفتهٔ خود دلشاد بود و از ملامت ملامتگران خوفی نداشت. ”
استاد احمد مهدویدامغانی در غربت غرب درگذشت. دیگر غریب افتاده بود و همهٔ استادانش، همتایانش، دوستانش و حتی بسیاری از شاگردانش که به همه عشق میورزید، از دنیا رفته بودند.
از ویژگیهای این استاد ادب، یکی اخلاص عجیب او به امام حسین به همان شیوه و سنت شیعیان مخلص و مومن قدیم بود. با همین دیدگاه مخلصانه، وصیتنامهٔ مفصلی نوشته و در آن بیپیرایه برای ظرایف کفن و دفن خود، چنین وصیت کرده بود:
«بر روی چشمهایم و لبانم از تربت مقدس حضرت ابیعبداللهالحسین صلواتالله علیه که در لای قرآن کوچک جیبی(رویهٔ داخلی آن) جلد چرمی قرمزی که در “اوین” همراهم بود، بهترتیبی که مقرر است… بگذارند».
این وصیتها مایه از اعتقاد راستین و ایمان پاک و بیغل وغش قلبی مهدویدامغانی میگرفت و نه تظاهر و ریا و مردم فریبی. برای ایام عاشورا هم که در غربت غربیه سخنرانی میکرد، به دلیل همین رویکردهای بسیار سنتی، در معرض نقد روشنفکران دینی بود چه رسد به غرب نشینان لاییک، در احتجاجی که در مجله رهآورد در حیات حسن شهباز با نادر نادرپور کرد، نادرپور با خشم و نفرت، حریم حرمتش را شکست و کار را به فحاشی و بی ادبی رساند.
من به حمایت او برخاستم که خود نزدیک چهل مقاله در ره آورد نوشته بودم و تصریح کردم که نادرپور اگر چه شاعر خوبی است، تحصیلات منظم و تربیت آکادمیک برای ورود به بحث و نقد و نظر عالمانه ندارد.